امامحسین(ع) با سی تن از بنیهاشم به دارالاماره رفت و پیش از آن، از یاران خود خواست تا بیرون بمانند و فرمود: «وقتى نزد ولید رفتم و با او گفتگو کردم، شما بر در خانه بمانید و هر گاه شما را فرا خواندم، یا شنیدید که گفتگو بالا گرفته و صداها بلند شده، داخل شوید و گرنه از جاى خود حرکت نکنید تا من نزد شما بیایم.»۱۵امام(ع) وارد دارالاماره شد و با ولید به گفتگو پرداخت. ولید خبر مرگ معاویه را داد و سپس نامه یزید را خواند که از او خواسته بود از یشان بیعت بگیرد. ظاهراً همان نامه اولی را به حضرت نشان داد و نامه دوم را نشان نداد.
طبق بعضی از گزارشها، امام فرمود: «انّا اهل بیت النبوه و معدن الرساله و مختلف الملائکه و محل الرحمه و بنا فتح الله و بنا ختم و یزید رجل فاسقٌ شارب خمر، قاتل النفس المحرّمه، معلن بالفسق، و مثلی لا یُبایع لمثله و لکن نصبح و تصبحون و ننتظر و تنتظرون ایّنا احق بالخلافه و البیعه:۱۶ ما اهل بیت نبوت و معدن رسالت و جایگاه آمد و شد فرشتگان و محل نزول رحمت هستیم. خدا با ما شروع کرده و با ما ختم نموده است. یزید مردی فاسق، شرابخوار، آدمکش است که آشکارا گناه میکند و کسی مثل من با شخصی چون او بیعت نمیکند؛ ولی بگذارید امشب را صبح کنیم و بنگریم که کدامیک از ما برای خلافت و بیعت سزاوارتر است.»
پس از خروج امام(ع) از دارالاماره، مروان به ولید گفت: «گوش به حرفم ندادى! به خدا سوگند هرگز بر او دست نخواهى یافت.» ولید مطلبی گفت که نشان میدهد خالی از معرفت نبوده، گفت: «مروان! دیگران را سرزنش کن. تو براى من چیزى را انتخاب کردى که نابودى دینم در آن است. به خدا سوگند دوست ندارم تمام ثروت دنیا و مُلک آن در اختیارم باشد و من حسین را بکشم.»
جالب این است که برای شخصی مانند ولید که برادرزاده معاویه است، بیعتگرفتن اجباری امری غریب و نامأنوس بوده، میگوید: «سبحانالله! آیا حسین را فقط به دلیل اینکه میگوید بیعت نمیکنم، بکشم؟»۱۷ از ظاهر این جمله چنین پیداست که او از پیشنهاد یزید و مروان در شگفت است که میگوید آیا صرفا برای بیعت نکردن مگر میشود کسی آنهم مثل امام حسین(ع) را کشت؟!
ختم اسلام با خلافت شخصی مثل یزید
فردای آن روز امامحسین(ع) در کوچه با مروان روبرو شد؛ مروان گفت: «ی اباعبدالله، تو را نصیحتی میکنم و در آن جز خیر، غرضی ندارم.» امام فرمود: «بگو تا بشنوم.» گفت: «صلاح تو در این است که با یزید بیعت کنی که خیر دین و دنیای تو در آن است.» امام فرمود: «انّا لله و انا الیه راجعون و علی الاسلام السلام اذ بُلیت الامّه بشخص مثل یزید: هرگاه کسی چون یزید عهدهدار کار این امت شود، فاتحه اسلام را باید خواند.» سپس فرمود: «وای بر تو! آیا مرا به بیعت یزید میخوانی؟ حال آنکه او مردی فاسق است؛ سخنی سخت نسنجیده و زشت گفتی اى صاحب لغزشهاى بزرگ!»۱۸
جهت اصلی حرکت امام از همان آغاز، موضوع مقاومت برای بیعت نکردن با یزید بود؛ بیعت نکردنی که اصرار دارد این موضوع را به همگان اعلام کند که اولا یزید صلاحیت ندارد و ثانیا بیعت اجباری معنا ندارد. وقتی از مدینه خارج شد، به طرف مکه رفت و از آنجا به طرف کوفه، در تمام راه اصرارش بر عدم بیعت اجباری با یزید است. امام نه تنها خود برای کشتهشدن هیچگونه فعالیتی نکرد، بلکه نگران آبرو و وجهه اسلام بود. نگران بود که این واقعه هولناک رخ دهد و لکهی زشت بر چهره اسلام محسوب گردد. اصرار داشت بر اینکه این اتفاق رخ ندهد.
مذاکره با ابنسعد
لذا حسب نقل شیخ مفید در ارشاد۱۹ و نیز ابناثیر در کاملالتواریخ،۲۰ ایشان در ملاقات با ابنسعد، پیشنهاد فرمود: «بر من فشار به بیعتکردن وارد نسازند، زیرا هرگز با یزید بیعت نمیکنم هرچند کشته شوم؛ ولی من چون به دعوت مردم کوفه آمدهام، حالا که آنان از دعوت پشیمان شدهاند، برمیگردم و مدینه هم نمیروم، به جیی دیگر میروم.»۲۱ کاملالتواریخ دفعات این ملاقات و مذاکره را چهار بار میداند.۲۲
حسب نقل مرحوم شیخ مفید، این نامه وقتی به دست ابنزیاد رسید، برخی دوستانش از جمله شمر بن ذیالجوشن در جلسه بودند. هرچند آنچه از محتوای این مذاکره از طریق تواریخ و روایات تاریخی به دست ما رسیده، نامهای است که عمرسعد برای ابنزیاد نوشته و متن سخنان حضرت دقیقا به ما نرسیده، ولی موضوع بیعتنکردن و سرباز زدن از بیعت اجباری، مطلبی است که از سراسر مطالب منقوله از آغاز حرکت تا لحظه شهادت مستفاد میگردد و امری متیقّن است.
مقاومت و سر باز زدن از بیعت اجباری هرچند به بهای خون و جان تمام شود، مطلب کمی نیست. موضوعی است که جداً قابل تأسّی و پیروی است. شخصی مانند یزید با سابقهی بسیار زشت و فاقد هرگونه شرائط برای قرار گرفتن در رأس قدرت، اینک با توطئه و بست و بندهای سیاسی و به اصطلاح تقلب، قدرت را کسب کرده است. شخصی مانند امام حسین، سبط رسولالله(ص) که اولا به عدم صلاحیت او آگاهی کافی دارد و ثانیا به عدم مشروعیت حقوقی و شرعی طریق دستیابی وی به قدرت مطلع و معترض است، و اعتراضش به کرّات به گوش امت رسیده، در مقابل تهدید به مرگ اگر بیعت کند، چه معنا میشود؟ آیا معنائی جز آن دارد که از ترس جانش تسلیم شد و یک حکومت فاسد و نامشروع را امضا کرد؟
جای انکار نیست که عدهی با پول و رسیدن به الاف و الوف و گروهی به امید وصول به مناصب و برخی صرفا با شستشوی مغزی و جهالت ناشی از بمباران تبلیغاتی حتی با توجیهات دینی و شرعی، مبادرت به تأیید حکومتهای نامشروع میکنند و حتی به تعبیر قرآن مجید ایمان به طواغیت میآورند؛ این اگر از مردم عادی و تودههای ناآگاه قابل پذیرش باشد، از خواص اهل بصیرت و در رأس آنان شخصی بزرگ مانند امامحسین(ع) هرگز پذیرفتنی نیست. تأیید قدرت باطل برای پول و منصب و انگیزه مادی، خیانت است، از روی کژاندیشی دینی و جهل مقدس، حماقت است و از روی ترس از جان، ذلت است. هیچکس بیعت حسین(ع) را به انگیزههای نخستین تفسیر نمیکرد؛ تسلیم او به بیعت، تنها و تنها به انگیزه ترس از جان تفسیر میشد و این برای امام(ع) عین ذلت و خواری بود؛ لذا فرمود:
الا و انّ الدّعی ابن الدعی قد رکزنی بین اثنتین: بین السلّه و الذله و هیهات منّا الذله! ابَی الله ذلک منّا و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و طهرت و انوف حمیه آبیه من ان یؤثر طاعه اللئام علی مصارع الکرام:۲۳ آگاه باشید که زنازاده پسر زنازاده، مرا بین دو چیز قرار داده است: کشتهشدن یا تسلیمشدن با ذلت و خواری، لیکن ذلت از ما دور است، خدا راضی نیست که ما ذلیلانه تسلیم شویم و پیغمبر، مؤمنان و دامنهی پاک و پاکیزهی که در آن پرورش یافتهیم و آن مردانی که از تن دادن به زیر بار ستم منزهاند، راضی نیستند که ما اطاعت افراد پست را بر کشتهشدن کریمانه و بزرگوارانه برگزینیم.
نتیجهگیری
بنابراین به این نتیجه میرسیم:
۱ـ محور اصلی نهضت امامحسین(ع) تثبیت اصل آزادی بیعت برای قدرت اسلامی است.
۲ـ احتمال پیشنهاد بیعت توسط امامحسین(ع) از مجعولات تاریخ است و گمانی سادهاندیشانه و ناشی از عدم دقت و آشنایی با منابع تاریخی است. ریشه این گمان چیزی جز جعل شخص عمر سعد نبوده است که عدهی از دوستان ناآشنا را به اشتباه افکنده است. طرح این مطلب توسط مغرضان آگاه نتیجهاش مشروع ساختن سنت بیعت اجباری در حقوق عمومی اسلامی است.
روز هشتم محرم معمولا به علیاکبر(ع) اختصاص داده میشود؛ لذا مایلم چند جمله راجع به شخصیت این بزرگوار صحبت کنم. ایشان کسی است که وقتی به طرف میدان جنگ روانه شد، امام حسین یک جمله فرمود: «اللهم اشهد على هؤُلاء القوم، فقد برز الیـهم غلام اشبهُ النّاس خَلقا و خُلقا و منطقا برسولک محمد(ص)، کُنّا اذا اشتقنا الى نبیک نظرنا الى وجهه:۲۴خدیا! بر ین گروه ستمگر گواه باش که ینک جوانى به مبارزه با آنان مىرود که از نظر صورت و سیرت و گفتار، شبیهترین مردم به رسول تو محمّد(ص) است. ما هر گاه مشتاق دیدار پیامبرت مىشدیم، به چهره او مىنگریستیم.
آنگاه با صداى رسا ین یه را تلاوت کرد: «انّ الله اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهیم و آل عمران على العالمین. ذُرّیه بعضُها من بعض واللهُ سمیع علیم: خداوند آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر جهانیان برترى داد، آنها فرزندان [و دودمانى] بودند که [از نظر پاکى و تقوا و فضیلت] بعضى از بعضى دیگر گرفته شده بودند و خداوند شنوا و داناست.»۲۵
حضرت در این جمله سه شباهت برای علیاکبر به رسولالله(ص) بیان فرمود: اول شباهت خَلقی، یعنی شباهت جسمانی. حسب روایات متعدد پیامبر اکرم(ص) از نظر صورت بسیار جذاب بود. یعقوبی مورخ بزرگ مینویسد: «چهرهاش بسیار با ابهت بود و چون ماه تابان میدرخشید. به زیبیی و پاکیزگی آراسته بود. چون به سوی کسی برمیگشت، با تمام بدن برمیگشت. نگاهش به زمین بود نه به جانب آسمان.»۲۶
اما از نظر اخلاقی، قرآن در باره رسول خدا(ص) فرموده است: انّک لعَلی خُلق عظیم. درباره علیاکبر نیز نوشتهاند: «هرگز عیبجویی نمیکرد و از مداحی نابجا و شنیدن چاپلوسی افراد دوری میجست. تمامی انسانها را بنده خدا میدانست و از تحقیرشان خودداری میورزید. در طول عمرش به کسی دشنام نداد و ناسزا نگفت. از دروغ تنفر داشت و صداقت و راستگویی شیوه همیشگیاش بود. بخشنده بود و آنچه به دست میآورد، به دیگران بهویژه نیازمندان انفاق میکرد. به عیادت بیماران میرفت…»۲۷
و اما از نظر منطقی یعنی چه؟ قرآن در باره منطق رسولالله(ص) فرموده است: «و ما ینطقُ عن الهوی». پس منظور ین است که منطق او مرتبه نازلهی از منطق آن بزرگوار است. در واقعه کربلا دو استدلال از علیاکبر شنیده شده که واقعا بالا و بلند است: یکی وقتی در راه پدر بزرگوارش کلمه استرجاع بر زبان جاری کرد، او پرسید: «اوَلسنا علی الحق: آیا ما راهی که میرویم برحق نیستیم؟» فرمود: چرا، بلافاصله با یک استدلال محکم گفت: «اگر چنین است، فاذاً لا نُبالی بالموت: ما از مرگ هراسی نداریم»؛ زیرا حق به معنای پایدار و ماندنی است، ما که با مرگ نابود نمیشویم!
استدلال دیگر با توجه به ینکه نسب مادر علیاکبر به بنیامیه میرسید،۲۸روز عاشورا به او پیشنهاد شد که به یزید بپیوندد که بهشدت این پیشنهاد را رد کرد و گفت: «انّ قرابه رسولالله احقُّ ان تُرعی: رعایت خویشاوندی پیامبر به حقیقت نزدیکتر است»۲۹و سرانجام اولین شهید از بنیهاشم بود.۳۰
به نقل ابوالفرج اصفهانی در کتاب مقاتلالطالبیین،۳۱ معاویه روزی از اطرافیانش پرسید: «چه کسی در ین زمان بری خلافت مسلمانان برتری دارد و از دیگران سزاوارتر است؟» روباهصفتان زشتسیرت که نام و نان خود را در تملق مییافتند، به ستیش خلیفه پرداختند و او را لیق ین منصب معرفی کردند. معاویه گفت: «نه، چنین نیست. اولی الناس بهذا الامر، علی بن الحسین بن علی؛ جده رسولالله و فیه شجاعه بنیهاشم و سخاوه بنیامیه و رهو ثقیف: شیستهترین فرد بری حکومت، علی فرزند حسین است که جدش پیغمبر است و شجاعت بنیهاشم، سخاوت بنیامیه و زیبیی قبیله ثقیف را در خود جمع کرده است.»۳۲
رخصت میطلبم که ذکر مصیبت را به نقل قصهی از سیدنا الاستاد علامه طباطبائی (طاب ثراه) اختصاص دهم تا ضمن یادی از آن بزرگوار، درسی برای ذاکرین باشد. یکی از مداحان باسابقه تهران که خدایش رحمت کند، معروف به «علامه» بود. او هم شعر میگفت و هم مراثی و مدائح بسیار لطیفی از شاعران فارسیزبان در حافظه داشت. روزی از ایام سوگواری آمده بود حضور علامه سید محمدحسین طباطبائی صاحب المیزان. ایشان فرمودند: «حال که تشریف آوردهاید، خوب است ذکر مصیبتی بفرمایید.» علامه مداح با حسن انتخابی که داشت، قصیده مفصل ایرجمیرزا ـ شاعر نامدار دوران قاجارـ را که گویای اثر داغ علیاکبر بر قلب حضرت حسین(ع) است، شروع کرد به خواندن:
رسم است هر که داغ جوان دید، دوستان
رأفت برند حالت آن داغدیده را
یک دوست زیر بازوی او گیرد از وفا
وان یک ز چهره پاک کند اشک دیده را
آن دیگری بر او بفشاند گلاب و شهد
تا تقویت کند دل محنترسیده را
جمع دگر بری تسلی او دهند
شرح سیاهکاری چرخ خمیده را
القصه، هر کسی به طریقی ز روی مهر
تسکین دهد مصیبت بر او رسیده را
یا که داد تسلیت خاطر حسین
چون دید نعش اکبرِ در خونتپیده را؟
یا که غمگساری و اندُهبری نمود
لیلی داغدیده زحمتکشیده را؟
علامه طباطبائی با دستمالی که در دست داشت، تا اینجا آهسته آهسته گریه میکرد. تا اینکه رسید به بیت زیر:
بعد از پسر، دل پدر آماج تیر شد
آتش زدند لانه مرغ پریده را
در اینجا صدای گریه علامه طباطبائی بلند شد و فرمود: «این بیت را تکرار کنید.» مداح تکرار کرد. باز فرمود: «تکرار کنید» و مداح تکرار کرد. علامه طباطبائی در اینجا فرمودند: «من حاضرم شاعر اجر این شعر را به من بدهد و من اجر کتاب المیزان را به او بدهم!» این جمله را شخصی عادی نمیگوید، شخصی حکیم، فقیه، مفسر قرآن و عارف و سالک الی الله میگوید؛ شخصی که او را میتوان احیاگر الهیات شیعی دانست. یکی از حاضران در جلسه پرسید: «شما شاعر این شعر میشناسید و از سایر اشعارش اطلاع دارید؟» فرمود: «آری، ولی کسی که اینگونه شعر برای حضرت حسین بن علی میگوید، حاشا از کرَم حسین که شفاعتش نکند!»
معنای لطیفی این شعر دارد. شاعر قلب امام حسین را به لانه و علیاکبر را به مرغی تشبیه کرده که در لانه جای داشته است. مرغ دل حسین، علیاکبر است. میگوید: بعد از پدر، قلب حسین را تیر زدند، و پس از پریدن مرغ، لانهاش را به آتش کشیدند!
سرگشته بانوان وسط آتش خیام
چون در میان آب، نقوش ستارهها
اطفال خردسال ز اطراف خیمهها
هر سو دوان چو از دل آتش، شرارهها
غیر از جگر که دسترس اشقیا نبود
چیزی نماند در بر یشان ز پارهها
انگشت رفت در سر انگشتری به باد
شد گوشها دریده پی گوشوارهها
سبط شهی که نام همیون او برند
هر صبح و ظهر و شام فراز منارهها،
در خاک و خون فتاده و تازند بر تنش
با نعلها که ناله برآمد ز خارهها
پی نوشتها:
۱۵. همان منابع.// ۱۶. ابن اعثم، احمد، کتاب الفتوح، ج۵، ص۱۴؛ خوارزمی، مقاتل الحسین، ج۱، ص۱؛ خوارزمی، مقاتل الحسین، ج۱، ص۱.// ۱۷. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ج۴، ص۱۵۲؛ شیخ مفید، الارشاد، ج۲، ص۳۳ـ۳۴. ابناثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۲۹.// ۱۸.ابناعثم؛ الفتوح، پیشین، صص۱۶ـ۱۷.// ۱۹. ارشاد، ج۲، ص۸۹.// ۲۰. ارشاد مفید، همانجا.// ۲۱. ابناثیر، همانجا.// ۲۲. ابناثیر، همانجا.// ۲۳. ابنطاوس، محمد؛ لهوف، ص۸۶.// ۲۴. خوارزمی، مقتل الحسین، ج۲، ص۳۵؛ اللهوف، ص۱۳۹.// ۲۵. اعیانالشیعه، ج۱، ص۶۰۷؛ فتوح ابن اعثم، ج۵، ص۲۰۷ـ ۲۰۸؛ بحارالانوار، ج۴۵، ص۴۲ـ۴۳؛ ارشاد مفید، ص۴۵۹.// ۲۶. تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۵۱۳.// ۲۷. فرسان الهیجاء، ص۲۹۳ـ۲۹۶. // ۲۸. ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۸۶.// ۲۹. ترجمه الحسین ابنعساکر، ص۲۲۷.// ۳۰. مقاتل الطالبیین، ص۸۶، ابیمخنف، وقعه الطف، ص۲۷۶.// ۳۱. مقاتل الطالبیین. ابوالفرج اصفهانی (متوفی۳۵۶ق) از نوادگان مروان حکم و یا هشام بن عبدالملک است که کتابش را در ۳۱۳ تألیف کرده است. //۳۲. مقاتل الطالبیین، ص۷۸.