بعد از ماوردی بزرگترین طراح نظام فکری و اجتماعی دولت­های اسلامی ابوحامد امام محمد غزالی از پیروان مکتب اشعری است. ولی جالب است بدانید که غزالی در دوران عمر خود نسبت به سیاست، مشی واحدی نداشته و چه بسا چهره سیاسی وی در طول زندگی متناقض تجلّی می کند.
 مکتب سیاسی غزالی در نخستین چهره، میان مکتب اعتزال و مکتب اشعری است. وی هم واقع­بین بود و هم یک انگارگرای دینی. غزالی آن جا که اوضاع و احوال سیاسی و اخلاقی زمانه خود را تجزیه و تحلیل نموده و نسبت به آن داوری می­کند یک واقع بین است، ولی وقتی سرنوشت اخروی انسان را عامل تعیین کننده رفتار آدمی در این دنیا و آخرت صرفاً در اطاعت از احکام دین می­داند یک ایده ­آلیسم یا انگارگرا است.
غزالی از یک سو تناقضاتی را به طوری که در «واقع» وجود دارند می­پذیرد و از دیگر سو سعی می­کند آن را بر حسب احکام دین توجیه کند و احیاناً تغییر دهد.
غزالی به دنبال هم مکتبان اشعری خود، مسأله قدرت سیاسی را مورد توجه قرار داده و بسان آنان به وجوب خلافت یا امامت قایل شده است بر ضد نظریه خوارج که قایل به عدم لزوم خلافت و امامت بودند. به نظر غزالی مسأله وجوب امامت از آن  جهت حایز اهمیت بسیار است که مسایل خطیر دیگر مانند مسأله پایه قدرت سیاسی و مسأله وحدت یا تعدد حکومت، از آن منشعب می­شوند.
واقع بینی ماوردی و دفاع از مشروعیت خلافت، زمینه نظریه سیاسی غزالی را آماده کرده است. غزالی بسان ماوردی معتقد است که خلافت بر حسب ضرورت عقلی واجب شمرده می­شود. اما وجوب آن به صورت تکلیف، از شرع ناشی می­شود.
چهره نخستین سیاسی غزالی را باید در کتاب «فضایح الباطنیه وفضائل المستظهریه»  بدست آورد. وی این کتاب را به امر خلیفه عباسی، المستظهر بالله پس از جلوس به خلافت  در حدود سالهای ۴۸۷ هجری و پیش از مهاجرت از بغداد در رد عقائد باطنیه تالیف کرد. منظور از باطنیه فِرقه اسماعیلیه از فرقه های شیعه هستند که به امامت امام معصوم قائلند. در آن روزگار مبلغین اسماعیلیه از جانب دولت فاطمیان در مصر، مردم را به پیروی از المستنصر بالله فاطمی در مقابل المستظهر بالله عباسی دعوت میکردند. غزالی در این کتاب دو هدف دارد یکی رد بر عقائد باطنیان و به قول او بیان فضائح یعنی رسوائیهای آنان و دیگر بیان فضائل المستظهربالله خلیفه عباسی ولذا هرچند در یازده باب نگاشته شده ولی محورهای اصلی بحث را همین دو محور تشکیل می دهد.
پافشاری امام محمد غزالی در دعوت مردم به پیروی از فرامین خلفا به جایی رسید که برای توجیه این دعوت حتی یزیدبن معاویه را تطهیر کرد و کسانی را که سر از اطاعت آنان بپیچند به حکم قرآن به عقوبت قطع دست­ها از مچ و قطع پاها و مصلوب کردن تهدید نمود.
جای شگفتی است که چگونه یک عالم بزرگ خویشتن را چنین ارزان به قدرت می فروشد و برای قدرت تلاش می کند و تمام دانش خود را برای او در کف می نهد. تاریخ از این نمونه ها همیشه داشته و دارد. ولی آنچه در زندگی غزالی مایه دلخوشی است سرانجام اوست که از قدرت کناره می گیرد و مردی متخلق و سالک می گردد و لذا شاید بتوان اینگونه لغزشهای وی را حمل بر جوانی و جاه طلبی مقتضای سن توجیه نمود.
آنچه غزالی در مدح خلیفه و خلافت گفته زمانی است که نزدیک به سران قدرت است و مایل است که مقرب تر گردد. این گونه اظهارات توسط غزالی در تحکیم قدرت، متأسفانه شیوه ای است که در حکومتهای دینی از سوی برخی فقیهان نزدیک به قدرت در تاریخ تمدن اسلامی دیده می شود و شاید بتوان گفت مهمترین آفت حکومت دینی محسوب است. هرچند درمقابل، فقیهان آزاده از تعلقِ به قدرت نیز گاهی برای اعتراض تا پای جان ایستاده اند و چه بسیار قربانی آزادگی و حریت خویش شده و از هرگونه نقد و اعتراض کوتاهی نکرده اند.
ولی خوشبختانه غزالی سرانجام بکلی دگرگون می شود و از همه گونه تقرب توبه و استغفار می کند و مطالبی می نویسد که نقش روشنگری برای نسل بعد از خود دارد. وی درحالی که در نظامیه بغداد سِمَت بسیار مهمی داشت و کرسی درس مهمی بر عهده وی بود ناگهان همه چیز را ترک کرد. غزالی پس از ترک نظامیه بغداد همه این شوکت ظاهری را پشت سر نهاد و به سوی دیگری حرکت کرد. به قول خود غزالی در المنقذ، کلاس درسی را که حدود سیصد دانشجو در آن شرکت میکردند، رها کرد و مانند ناصرخسرو سفر قبله در پیش گرفت. سفری که در واقع باید تولد دیگرش نامید؛ زیرا به فراست دریافته بود که زمان دیگر به بحث و جدل نیاز ندارد و مردم بیش از آنکه به فضل فروشیهای فلسفه و متکلمان نیاز داشته باشند، به اشخاص صالح نیازمندترند و نیز دریافته بود که باید تجدیدکننده ای در رأس قرن باشد. مدت ده سال در کسوت فقیران در دمشق و قدس و مصر و اسکندریه در گشت و گذار سپری کرد و به تربیت نفس و ریاضت و اعتکاف مشغول بود. کتاب ارزشمند احیاء علوم الدین رهاورد این سفر است. در نامه غزالی به نظام الدین احمد دربارۀ این سفر آمده است: «چون بر سر تربت خلیل علیه السلام رسیدم در سنه تسع و ثمانین و اربعمائه(۹۸۴ ق) و امروز قریب پانزده سال است، سه نذر کردم: یک اینکه از هیچ سلطانی هیچ مالی قبول نکنم. دیگر آنکه به سلام هیچ سلطانی نروم. سوم آنکه مناظره نکنم. اگر در این نذر نقض آورم، دل و وقت شوریده گردد«.[۱]
غزالی دراین بخش از عمر،علاوه بر روشنگری دربخش سیاست، در امور الهیات نقش بیشتری داشت. مهمترین نقش او در دانش الهیات مخالفت با جزمیت گرایی اعتقادی بود. او می گفت معرفت دینی و دینداری بایستی از رهگذر شک عبور کرده باشد. باورهای بدون معرفتِ عبورکرده از شک ارزشی ندارد، زیرا یک دین تقلیدی و لذا بی ارزش است. این نکته در روشنگری دینی بسیار مهم و قابل توجه است، نظری که بعدها دیوید هیوم در غرب مطرح کرد.
 


[۱] .مکاتیب فارسی غزالی ( فضائل الانام من رسایل حجه الاسلام )،تصحیح عباس اقبال ،  ص ۴۵انشتارت طهوری.


0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگو شرکت کنید؟
نظری بدهید!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *