با پیشرفت و گسترش مکتب معتزله و سایه افکندن خردگرایی دینی بر جامعه اسلامی، به تدریج مخالفتها از سوی مقابله کنندگان با عقل‌گرایی آغاز شد که مطرح ترین آنها مکتب معروف اشعری است .
مکتب اشاعره اعتراضی است به عقل‌گرائی دینی معتزله که معتقد بودند اسرار عالم و مبانی معتقدات مذهبی را می­توان با موازین عقل بشری توجیه و تبیین کرد.  مکتب اشعری  رجعتی است از یک دستگاه کلامی تعقلی محض، به سوی اتکاء بر قرآن و حدیث و سنت رسول الله (ص) و شیوه «سلف» یعنی جامعه اولیه اسلامی. این گروه خود را متشرع و دیندار واقعی می‌دانستند و معتزله را به بی دینی متهم می نمودند.
هرچند که با ظهور ابوالحسن اشعری (۳۳۰ هـ ./ ۹۴۵ م.)  مکتب اشعریت با تغییر موضع ناگهانی مواجه شد  و هویت پیدا کرد، اما پیش از آن نیز مدتها بود که جریان داشت.[۱]  بسیاری مکتبهای کلامی شبیه مکتب اشاعره همزمان در کشورهای مختلف پدیدار شده بودند از قبیل مکتب ظاهریه در اسپانیا، مکتب طحاوی در مصر و ماتریدیه در سمرقند.
مکتب اشعری گرچه با مذاق تعصب و تحجر دینی بیشتر هماهنگی داشت و آنان برای نهادینه کردن و تثبیت عقاید خویش به ظواهر آیات و روایاتی تمسک می‌نمودند ولی پیروان مکتب معتزله هرگز از مقابله و پاسخ دادن آراء اشاعره کوتاه نیامدند ولذا صف بندی‌هایی درگوشه و کنار جوامع اسلامی تشکیل شد. پشتوانه هردو سویه گفتگوها بزرگانی از علم و دانش قرارداشتند . افرادی نظیر باقلانی، امام الحرمین، غزالی، فخر الدین رازی و بسیاری مانند ایشان درمیان اشاعره و بزرگانی از حکما و متکلمین علاوه بر پیشوایان و مشایخ آنان نظیر واصل بن عطا، عمربن عبید، ابوالهذیل علاف، ابراهیم بن سیار معروف به نظام، ابوعلی جبایی و ابوهاشم جبایی و قاضی عبدالجبارهمدانی، دانشمندان بسیار زیادی نظیر ابوسهل بشر بن معتمر (م۲۱۰ه) معمربن عباد سلمی (م۲۱۵ه) و بسیاری دیگر در قرون متأخر مانند ابن ابی الحدید معتزلی بودند.
مطالعه در تاریخ اندیشه اسلامی نشان می دهد که اینگونه مقابله‌های فکری موجب رشد و تکامل الهیات اسلامی شده وبسیاری از تراث اسلامی که امروز برای ما باقی است محصول همین گفتگوهاست.
اشاعره برچند مطلب إصرار می‌ورزیدند که معتزلیان همه را پاسخ می دادند . از جمله مسائل زیربود:
1- اولین مسأله نوع شناخت خداست. خدا یعنی چه؟ چه صفاتی دارد؟ رابطه‌اش با جهان چگونه است؟ اشاعره با موضع‌گیری در پس پرده دفاع از دین، به نوعی عوام پسند خدا را موجودی پرسُنال و متشخص معرفی می‌کردند و صفات او را مانند صفات یک شخص انسان میدانستند، می‌گفتند خدا عالم است، یعنی دارای علم است، همانطور که ما عالم هستیم، خدا حیات دارد همانطور که ما حیات داریم، خدا چیزی است و علم وحیات و سایر صفات او چیز هایی دیگر. معتزله کلاً پاسخ می‌دادند که چنین نیست و نباید ما خدا را از نظر صفات همانند خودمان بداینم .
2-  تمام فلاسفه مدرسی مسلمان، اعم از معتزلیان و متشرعه، قائل به رؤیت صادقانه خدا هستند. اما بسیاری از اشاعره می گفتند خدا را می توان با چشم سر دید ولی معتزلیان در اینکه خدا با چشم سر، نه در این  جهان قابل رؤیت است و نه در جهان آخرت، اتفاق نظر دارند، زیرا می­گویند خدا وراء زمان و مکان است. ابوالهذیل و اکثر معتزلیان دیگر معتقد بودند که خدا را فقط می­توان با چشم دل دید، یعنی ما با قلبمان به معرفت او می­رسیم. معتزله  قائل به تأویل تمامی آیات مشبهه قرآنی بودند از قبیل کلمات وجه و دست و چشم خدا، و قرار گرفتن او بالای عرش، و از آنها صرفاً به استعاره تعبیر می­نمودند و هرگونه تعبیر تحت اللفظی را رد می­کردند تا توحید مطلق ذات باری محفوظ بماند و ناگزیر اصل تأویل آیات قرآن را به حساب می­گرفتند.
3-  اشعریان معتقد بودند که پیامبر با همین بدن جسمانیش به معراج رفته است. اما معتزلیان  معراج جسمانی رسول الله(ص) را انکار می­کردند.  
4-  آنان مجازات جسمانی در قبر و همینطور «میزان» و «صراط» و سایر تصاویر مربوط به معاد را رد می­کردند، هر چند که امکان بعث ابدان و بهشت و لذت جسمانی آن و جهنم و عذابهای مادی آن را قبول داشتند ولی برای آنها تاویلاتی ارایه میدادند.این مطالب بعدها توسط حکیمانی نظیر ابن‌سینا و سپس ملاصدرا مورد استدلالهای عقلی قرار گرفت که در آینده خواهیم گفت.
5-  عدل الهی: متشرعین و اشاعره عقیده داشتند ضرورتی ندارد که خداوند عادل باشد. او آزاد است در آنچه انجام می­دهد. ماهیت خیر و شر منوط به خواست و اراده خداوند است و بشر صرفاً از طریق احکام الهی می­تواند به ادراک آنها راه یابد. به نظر آنان به غیر از طریق وحی، نه الهیات وجود دارد و نه اخلاق. معتزلیان به شدت با این عقیده مخالفت می­کردند و بر این نظر بودند که خیر و شر را می­توان از طریق فکر و تعقل شناخت و تمیز داد. آنان همانند پیروان کانت اخلاق را مستقل از الهیات می­دانستند و بر اعتبار عینی خیر و شر تأکید داشتند.
دراینجا لازم میدانم نکته ای را که موجب اشتباه برخی غربیان شده به عرض برسانم و آن اینست که : آقای بی.مک دونالد در کتاب خود که حدود صد سال قبل نوشته ادعا کرده که معتزله آنقدر مستغرق  در دریافتهای یونانی از قوانین و اصول ثابته حاکم بر جهان شدند که این مفهوم در نظر آنان تعالیم حضرت محمد(ص) در باره خدا را به عنوان اراده مطلق و قدرت فائقه حاکم بر کل شیء کنار زد.[۲]  این  مطلب قابل نقد است زیرا قابل ملاحظه است که به موجب آیات قرآن، خدا ذاتاً عادل و صادق و بر حق است. معتزله نظریه خود در باره عدل الهی را بر افکار متخذه از یونان بنا نمی­نهادند بلکه به تعلیمات قرآن مجید تمسک می­جستند.همانطور که قبلا گفته‌ایم أصول تفکر عقلانی را قرآن بنا نهاده است.

[۱] . MacDonald, op. cit., pp. 186, 187.
رجوع کنید همچنین به مقاله زیر از همان نویسنده:
“An Outline of the History of Scholastic Theology in Islam.” The Moslem World, Vol. XV, ۱۹۲۵, pp. 140 – ۸.
[۲] . D. B. MacDonald, Development of Muslim Theology, Jurisprudence and Constitutional Theory, London, 1903, pp. 144, 145.


0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگو شرکت کنید؟
نظری بدهید!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *