ثمره مهم دیگر  از تلاشهای روشنگران در عصر روشنگری که شاید بتوان گفت تا امروز هم آن ثمره کماکان به جا مانده، جدایی اخلاق از دین والهیات است.
 
پیش از آنزمان موضوع اخلاق اصولاً امری مبتنی بر تعلیمات و آموزه‌های دینی بود یعنی احکام اخلاقی و اوامر اخلاقی ضمانت اجرای خود را از مبانی الهیاتی می گرفتند مثلا حکم “باید راست گفت” و “دروغ نباید گفت”، مبتنی بر امر الهی بود.
جدی‌ترین تلاش در عصر روشنگری که توسط جرمی بنتام که قبلاً درباره آن سخن گفتیم انجام شد، تأسیس نظامی اخلاقی کاملاً سکولار مبتنی بر اصل فایده‌گرایی بود. فلاسفه دیگر آن عصر  هر چند که در امر  جدایی اخلاق از دین با بنتام مشترک بودند ولی به حقوق فطری باور داشتند، یعنی می‌گفتند افعالی وجود دارند که ذاتاً بد است و با قطع نظر از پیامدهای زیانبار آنها هرگز نباید انجام داد و یک دسته افعالی هم ذاتاً خوب هستند که با قطع نظر از فواید آنها بایستی انجام داد چون حکم به بدی و خوبی را به فطرت بشری منتسب می‌کردند این قوانین را حقوق فطری یا طبیعی می گفتند. به تعبیر دیگر می‌گفتند این حقوق را فطرت آدمی اعطا کرده است.
 
بنتام با تمسک به اختلاف سلایق بشری منکر این حقوق بود و با تعبیرات تحقیر آمیز این مکتب را رد می‌کرد و می‌گفت حقوق واقعی را فقط قوانین موضوعه اعطا می کند. یعنی قوانینی که نه بر اساس دین و نه  فطرت و طبیعت بلکه بر اساس تصمیم انسانها وضع می‌شود.
 
شعار پیروان مکتب فایده گرایی این بود: «بیشترین خوشبختی برای بیشترین تعداد» و بعدها در تفسیرش گفتند مراد از بیشترین تعداد، ‌تعداد آدمیان است. در سالهای اخیر بسیاری از فایده گرایان اصل خوشبختی را به دیگر موجودات دارای حس توسعه دادند و ادعا کردند حیوانات هم حقوقی برابر انسانها دارند.
البته خود بنتام تا این اندازه پیش نرفته بود و اخلاق را در قلمرو حوزه  احساس نمی‌دانست تا حیوانات هم حقوقی همانند انسانها داشته باشند، ‌ارزش والای اخلاق را نه به فعالیت حواس بلکه به فعالیت عقل اختصاص می داد و حیوانات را به دلیل فقدان عقل از جامعه اخلاقی خارج می‌دانست.
مکتب فایده‌گرایی در فلسفه اخلاق بعدها با اشکالات و نقد و ایرادات زیادی مواجه شد و عده‌ای از فلاسفه اخلاق پیرو آن مکتب و در رأس آنان “جان استوارت میل” به دفاع از آن مکتب موضع گرفتند. سرانجام در اثر گفتگوهای بسیار و ورود اشکالات و مدافعات نظریه مزبور تا حدود زیادی تعدیل و می‌توان گفت که سنت اخلاقی غالب در لیبرال دموکراسی غربی شد و همچنان باقی مانده است. نکته جالب اینکه  این مکتب (البته پس از تعدیل شدن) حتی در نزد بسیاری از نویسندگان مذهبی غربی در گفتگو با همتایان سکولار خود پذیرفته شده است و جالب‌تر اینکه آن دسته از الهی دانانی که اخلاق را نظامی از فرامین الهی و در نتیجه بخشی از دین میدانند از گروه اول کمتر و در اقلیتند. مثلا یکی از آنان شخصی است بنام «ریچارد هریس» که یک اسقف مسیحی است کتابی دارد تحت عنوان (Reenchantment of Morality) «جاذبه بخشی دوباره به اخلاق» که درسال ۲۰۰۸ میلادی منتشر کرده وتوسط انتشارات (SPCK) که ناشری است انگلیسی منتشرشده است. دراین کتاب می گوید:
انجام قضاوت معتبر اخلاقی بدون باور دینی ممکن است، کاری که مسیحیت می کند افزودن یک بُعد اضافه است. «جذابیت بخشی» به زندگی اخلاقی با عرضه آن به عنوان پاسخی به یک خدای رئوف آن طور که درشخصیت وتعالیم عیسی مسیح آشکار شده است. آموزه‌های مسیح حاوی فرمان و امر و نهی و شارع و دارای شریعت نبود. تمام تعلیمات عیسی مسیح در توصیه به عشق به هم نوع خلاصه می شود.
 
به نظرما به صراحت می توان گفت که این گونه برداشتها را نمی‌توان مبتنی بر بازخوانی و تأمل عمیق‌تر  درکتاب مقدس دانست، زیرا بسیاری از تعلیمات این گروه مخالف نص صریح کتاب مقدس است، این ها همه تأثیرات آموزه‌های اخلاقیون سکولار عصر روشنگری است که این دسته از الهیون خواستند به گونه‌ای مسیحیت را متحول سازند.


0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگو شرکت کنید؟
نظری بدهید!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *