بعد از معبد الجُهَنی، شخصی قِبْطی که او را غیلان دمشقی می­نامیدند، شروع به تبلیغ عقایدی مشابه او کرد ولی او به تعلیمات معبد، اصلی را افزود که عبارت بود از اصل وجوب امر به معروف و نهی از منکر، البته با این تأکید که امر به معروف و نهی از منکر در مکتب غیلان نه به معنای رایجی بود که در عرف حاکمان ذوی‌القدرت رایج بود، در عرف رایج تحت تبلیغات دستگاه حاکمه، ‌امر به معروف دو حوزه داشت یکی حوزه عمومی یعنی دخالت هر فرد مسلمان در زندگی دیگری و حوزه دیگر که اجرای آن توسط مأموران خاص منصوب از سوی حاکمان بود، ‌اولاً توصیه عمومی به اطاعت بی چون و چرا از حاکمان و ثانیاً برخورد با منتقدان ومعترضان. غیلان گفت  وجوب امر به معروف یعنی لزوم نهایت تلاش در توسعه معرفت عقلانی در میان جامعه و نهی از منکر  یعنی تکلیفی که هر مسلمان در مقابل قدرت حاکمه دارد!  آنچه غیلان بدین ترتیب افزوده بود آشکارا مزاحم ادامه حاکمیت بنی­امیه بود و خطری برای آن محسوب می­شد لذا هشام بن عبدالملک همینکه در ۱۰۵ هـ./۷۲۳م. بر اریکه خلافت نشست، غیلان را به قتل رسانید.
اما مرگ معبد و غیلان،‌ به هیچ‌وجه موجب خاموشی جنبش خردگرایی و روشنگری نشد بلکه موجب قوام هدف آنان شد. تعلیمات ایشان رواج یافت و نفوذ روزافزون پیدا کرد و هزاران نفر عقاید معتزله را پذیرفتند. در همین ایام، دو شخصیت بسیار مهم در یک سال متولد شدند (۸۰ هـ . / ۶۹۹ م.) و همچون دو ستاره در افق مکتب معتزله درخشیدن گرفتند یکی واصل بن عطا بود و دیگری عمرو بن عبید که هر دو شاگرد حسن بصری بودند که در مسجد بصره تدریس می­کرد.
بیشترین پیشرفت و اعتلای مکتب اعتزال مرهون واصل بن عطا و عمروبن عبید است که هاله­ای چشمگیر از فضل و دانش دورشان حلقه زده بود و علاوه بر نظریه قدر و عدل، معتقداتشان را به بسیاری وجوه مهم و ظریف دیگر نیز صورت­بندی می­کردند. در نتیجه قوت و اعتبار آن مکتب آنچنان بالا گرفت که توجه دربار را به خود جلب کرد. یزید بن ولید (از خلفای اموی) علناً از مکتب معتزله حمایت می­کرد و در دوره حکومت وی، هر چند کوتاه بود، این مکتب بر دیگر مکاتب برتری یافت. پس از سقوط خلافت اموی در سال ۱۳۲ هـ. / ۷۴۹ م مکتب اعتزال در نزد عباسیان کاملاً با اقبال روبرو شد. دومین خلیفه عباسی، منصور، با عمرو بن عبید از روزهای کودکی دوست و هم‌شاگردی بود. منصور، تقوا و دانش عمرو بن عبید را ارج می­نهاد و سوگنامه­ای به مناسبت مرگ وی نوشت که شاید تنها نمونه مرثیه در تاریخ اسلام باشد که در مرگ دانشمندی بزرگ از قلم یکی از سلاطین جاری شده است. در دوره حکومت وی، مکتب اعتزال توانست از تمامی موانع در راه پیشرفت خود رهایی یابد. واصل بن عطا افرادی را جهت تبلیغ عقاید معتزله به نواحی مختلف بلاد اسلام اعزام کرد. عبدالله بن حریث به مصر فرستاده شد، حفص بن سالم به خراسان، ایوب به جزیره، حسن بن زکوان به کوفه و عثمان طویل به ارمنستان.
مکتب اعتزال به هر جا که رسوخ می­کرد با استقبال گرم مواجه می­شد.[۱] در این میان، تحولات دیگری نیز صورت می­گرفت که به این مکتب علو و رقاء و موقعیت برجسته­ای در عالم اسلام می­داد. نظر به اینکه امپراطوری منصور استقرار یافته بود لذا وی به توسعه هنرها و علوم همت گماشت و دستور داد هرگونه کتابی که در فلسفه و  علم به زبان سانسکریت، فارسی، سریانی و یونانی در دسترس باشد به عربی ترجمه شود اینگونه ترجمه­ ها که تحت حمایت دربار خلافت انجام می­شد، تا حد زیادی تحقیق در فلسفه و علم را ترغیب می­کرد. یهودیان و مسیحیان و زرتشتیان و غیره به طرح بعضی اشکالات فلسفی به اصول اعتقادی پرداختند و حتی به خود اجازه دادند به انتقاد از اسلام مبادرت ورزند. منصور بردبارتر از آن بود که اجازه دهد با شمشیر از اینگونه حملات علیه اسلام جلوگیری به عمل آورند و مباحثه و استدلال را کاملاً آزاد گذارد. متکلمین متشرع و اهل حدیث با غیرمسلمانان به مباحثات عقلی پرداختند، لیکن حربه­های اعتقادی و تعبدی در اینگونه مباحث مؤثر نمی­افتاد و آنان مجبور بودند برای حفظ آبرو عقب­نشینی کنند. در این لحظه حساس، معتزله به یاری اسلام برخاستند و مجهز به حربه­ های عقل و مجادله، دلایل غیر مسلمین را درهم کوبیدند و آنان را ساکت ساختند. این موضوع اعتبار معتزله را بالا برد و بعضی از برجسته­ترین فضلا پیرو نظریه­های آنان گردیدند.
بعدها معتزلیان ارج و احترام شایان در دربار مأمون کسب کردند. دو نفر از معتزلیان بزرگ، ابوالهذیل علاف و نظام، معلمان خاص مأمون بودند و او به آنان بسیار قدر می­گذاشت. در مورد ابوالهذیل، مأمون همواره می­گفت «او همچون ابر که بر سر آدمیان محیط می شود،‌ با هنربحث علمی بر سر طرف مقابل احاطه پیدا می کند.[۲]».
مأمون بسیار علاقه­مند بود که مباحثات میان مردم هوادار ادیان مختلف را بشنود و به آنان آزادی کامل عقیده و سخن اعطا می­کرد. در تمام اینگونه مباحثات و منازعات مذهبی این معتزله بودند که پیروز می­شدند و از این رهگذر مقام خود را به عنوان حامیان اسلام تسجیل می­کردند.
دو خلیفه عباسی پس از مأمون، یعنی معتصم و واثق، حمایت کامل قلبی خود را به طرف معتزله منعطف ساختند. شخصیت بزرگی چون قاضی احمد بن داود، که مدافع جانانه مکتب معتزله بود نفوذ تام در دربار معتصم و واثق داشت و لذا مکتب معتزله چیرگی بی­سابقه­ای تحت حمایت این مرد بزرگ کسب کرد. آخرین شخصیت قابل ذکر، الجُبایی است که با او، این نهضت عقلی در اسلام قرون وسطی به اوج خود می­رسد.
مکتب معتزله، اساساً حرکتی بود برای توجیه عقلی عقاید دینی. جالب این است، آنان چون امر به معروف را واجب عینی برخود میدانستند لذا استفاده از قدرت سیاسی برای توسعه مکتب عقلانی و تعلیمات خود و مبارزه با دین مقلدانه را وظیفه شرعی خویش محسوب می‌نمودند و در این زمینه از هر تلاشی کوتاهی نمی‌کردند.
 


[۱] . رجوع شود به اثر شبلی نعمانی تحت عنوان مقالات شبلی، مطبعه معارف، اعظم گر ۱۳۷۵ هـ . / ۱۹۵۵ م.، مجلد پنجم، صفحه ۱۲.
[۲] . همان کتاب، ص ۱۳.


0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگو شرکت کنید؟
نظری بدهید!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *