آزادی اراده و مسئولیت؛ میراث روشنگری های معتزله
تلاشهای معتزله در تاریخ تفکر اسلامی به رغم مخالفتها و موضع گیریهای بسیار شدیدِ اشاعره و سایر گروههای متعصب دینی علیه آنان، موجب نهادینه شدن افکار روشنگرانه ی باقی ماندنی شد که میتوان آنها را میراث معتزله در جهان اسلام نامید. به مهمترین آنها اشاره می کنیم :
معتزله اختیار برای آدمی را مقدمه ضروری اعطای مسؤولیت اخلاقی به انسان از یکطرف و عدل الهی از سوی دیگر می­دانستند.
   از آنجا که معتزله از قدریه پیروی می­کردند، سخت معتقد به اختیار بشر بودند. به نظر آنان اختیار بشر و عدل الهی بایست توأم باشد. بشر باید در اعمالش مسؤول تلقی شود و الا لازم می­آید که خدا در مجازات گناهکاران در آخرت عادل نباشد.
آنان همچنین می­گفتند که خدا تکلیفی بیش از وسع بشر بر او تحمیل نمی­کند. قرآن مجید می­گوید «خدا تکلیف نمی­کند بر هیچ نفسی مگر به قدر توانش» (۲/۲۸۶)[۱]. این مطلب یادآور حکم کانت است که «من می­توانم پس ملزم هستم…» منظور او از می توانم اختیار داشتن است. یعنی  چون من اختیار دارم و میتوانم بکنم یا نکنم پس ملزم هستم  یعنی باید که کار خوب را بکنم و کار بد را نکنم. اگر اختیار نداشتم هیچ الزامی نداشتم.
این آموزه روشنگرانه  معتزله در زندگی اجتماعی و تکامل  پیشرفت آنان نقش بسیار مهمی دارد. زیرا اگر تفکر جبری و بی اختیاری و بی مسئولیتی بشر به عنوان تعلیم دینی در میان مسلمان  نهادینه می شد،‌ تمام جنایاتهای حاکمان قابل توجیه می گشت. آنان به راحتی می کشتند و غارت می کردند و خود را مسئول نمی دانستند، چنانکه قبلاً اشاره کردیم که امویان چنین کردند و چنین گفتند. به صراحت می توان گفت که اگر امروز در جامعه اسلامی نظامی حقوقی حکمفرماست و چیزی تحت عنوان مسئولیت کیفری و مدنی مورد گفتگو و اجراست، همه از نعمت میراث معتزله می باشد.
شاید بالاتر بتوان گفت اگر این میراث از معتزله برای جامعه اسلامی باقی نمانده بود، اصولاً مفهومی به نام حق در جامعه اسلامی برای انسانها مطرح نمی شد، هرچه بود تکلیف محض بود، یعنی کلاً انسانها موجوداتی مکلف در مقابل خدا بودند و بلافاصله عده ای هم به نام نماینده خدا در میان آنان پیدا می شدند و آنها را امر به اطاعت بی چون و چرا می کردند. این تفکر آزادی و اختیار و عدالت الهی است که مفهوم شهروندی و سپس حقوق شهروندی پدید می آید، شهروند از مدیران جامعه حقوق خود را مطالبه می کند. بالاتر آنکه شهروند خود را چنان آزاد می بیند که می گوید هیچ کس حق ولایت بر من ندارد، حاکم مشروع نماینده من است ومن حق خودرا بطور موقت به او واگذار می کنم که در حدود قانون امور من را مدیریت کند و در صورت تخلف او را عزل خواهم کرد.
این گونه تفکر آثار زیادی در امور سیاسی داشت .
 
در اواخر این دوره مضطرب سیاسی و اجتماعی جریانهای کوچکی که قائل به آزادی و اختیار بودند، در جریان واحد معتزله، به حرکت افتاد که میراث دار تمامی سنتهای فکری و مبارزاتی قائلین به عدل و توحید بود.
این گروه، از زمان پیدایش، فعالیتهای سیاسی آشکاری داشت و در انقلاب علیه امویین شرکت کرد (زهدی حسن جارالله، المعتزله، قاهره،۱۹۴۷م، صص ۱۵۸-۱۵۹.)
اوج فعالیت سیاسی، نظامی و فکری آنان، مشارکت با شیعه در واژگونی حکومت اموی بود که منجر به استقرار حکومت بنی عباس گردید. این فعالیت به حدی از وضوح و تحرک رسیده بود که یکی از پژوهشگران می گوید: «واصل ابن عطا و پیروانش در اواخر دولت اموی در خدمت عباسیان فعالیت می کردند و مذهب «واصل» و متقدمین معتزله، مذهب رسمی حرکت عباسی بود ( نیبرج، دائره المعارف الاسلامیه، ماده معتزله.)


[۱] . لا یکلف الله نفساً الا وسعها.


0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگو شرکت کنید؟
نظری بدهید!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *