تحلیل نظریه مشروعیت قدرت براساس آزادی نقد عمومی:

مباحثی که تاکنون گذشت گزارشی بود که از آراء و نظریات متفکران روشنگر در مغرب زمین و جهان اسلام ارائه گردید و سعی شد که  از ارزشیابی تحلیلی اجتناب شود. اینجانب شخصاً تحلیلی دارم تحت عنوان نظریه مشروعیت قدرت بر اساس آزادی نقدعمومی که مایلم  در دو مبحث تقدیم  ارباب فضیلت نمایم و چنین می اندیشم که می تواند در حد خود روشنگر باشد.

مبحث اول-قدسی نبودن امر حکومت:

برای تبیین این موضوع لازم است بطور مختصر و گذرا مقایسه ای میان  اسلام و مسیحیت کلیسایی انجام دهیم:

در مقایسه اسلام و مسیحیت کلیسایی یک تفاوت بسیار مهمی در خصوص موضوع قدرت وجود دارد و آن این است که در تاریخ مسیحیت پس از پیدایش کلیسا در کنار قدرت دنیوی به معنای قدرت عقلانی و بشری که به سیاست یعنی به تمشیت زندگی دنیوی مردم می­پرداخت نهاد دیگری توسط کلیسا مطرح می­شدکه “قدرت الهی تجسم یافته” بر روی زمین بود. این منبع، قدرت کلیسا و مدعی عینیت  بخشیدن به قدرت الهی در زمین بود. عضویت در کلیسا و ورود در جمعیت مؤمنین  به معنای پیوستن  و در آمدن در سیطره قدرت الاهی و اتصال به ملکوت قدس خداوند محسوب می­شد و چیزی بیش از اطاعت و تبعیت از مجموعه­ای از اوامر و نواهی بود.

     در حالی که قدرت دیگری وجود داشت که به سیاست می­پرداخت یعنی زندگی و امور دنیوی مردم را تنظیم می کرد. این نهاد کاملاً این جهانی بود و برای زندگی روزمره مردم، آب و نانشان و جنگ و صلحشان می­اندیشید و هر چند از سوی منبع قدرت الهی حمایت و حتی چنین توجیه می­شد که این قدرت را خداوند به اربابان قدرت اعطا فرموده  ولی حمایت آنان مشروط برآن بود که از حدود حوزه خود یعنی حوزه دنیوی خارج نشود و در قلمرو اقتدار کلیسا وارد نگردد و در غیر این صورت حسب شهادت تاریخ نه تنها از حمایت و پشتیبانی کلیسا بی بهره بود که به سوء روابط و حتی تلخ گویی و درگیری مسلحانه منتهی می گشت.

      هرچند به گواهی اسناد یکی از معروفترین پیام­های حضرت عیسی مسیح(ع) این بوده که “کار مسیح را به مسیح و کار قیصر را به قیصر باید وانهاد”و به دیگر سخن قیام عیسی نهضتی علیه تئوری شاه/نبی بود، در قرون وسطی پاپها که برای خودشان ولایت مطلقه قائل بوده اند، در بسیاری از مواقع که درگیری بالا می­گرفت بر قدرت دنیوی چیره  می­شدند و آن را در خود هضم می­کردند هر چندکه در طول تاریخ گاهی قضیه بالعکس می­شد، قدرت دنیوی بر کلیسا غلبه می کرد و در بسیاری از حوزه ها بر جای آن  می­نشست. ولی به هر حال تا قبل از دوره رنسانس قدرت دنیوی در مسیحیت این امر را پذیرفته بود که مشروعیت او از کلیسا نشاءت می­گیرد و لذا تاج شاهان به عنوان نشانه و سمبل قدرت توسط پاپها بر سر آنان نهاده می شد.[۱] 

      در اسلام به هیچ وجه چنین نیست. قدرت در اسلام  از همان آغاز چهره زمینی به خود گرفت و چیزی به نام قدرت الهی ِتجسم یافته در روی زمین شکل نگرفت. راز این تفاوت در ذات اعتقادات اسلامی از یک سو و داعیه­های کلیسایی از سوی دیگر نهفته است. قدرت کلیسا از طریق پطروس کبیر به عیسا مسیح متصل میگردد و پاپ جانشین خدا می شود.

مقایسه عیسای کلیسا ومحمد(ص):

عیسی در اعتقاد کلیسا  با محمد(ص) در اعتقاد مسلمانان قابل مقایسه نمی باشد. عیسی در اعتقاد کلیسا به موجب اصل تثلیث احدی از اقانیم سه گانه و خدای مجسم و به تعبیر دیگر خدای روی زمین است نه یک بشر پیام آور از سوی خداوند. و از این رهگذر  کلیسا خلیفه خدا می شود.[۲]

ولی پیامبر اسلام خود را بشری همانند دیگران معرفی می­کند. این حقیقت به تعبیرات مختلف در قرآن آمده است :

۱- او انسانی از میان فرزندان مردم کوچه و بازار و پیام آور حق است: هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولًا مِنْهُمْ ( جمعه/۲ ).

۲- او انسانی همانند دیگران و دارای خصائل انسانی است و محتوای پیام او عبارت است ازایمان به خدای یگانه و اعتقاد به قیامت وعمل صالح: قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحَى إِلَیَّ أَنَّمَا إِلَهُکُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَمَنْ کَانَ یَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا یُشْرِکْ بِعِبَادَهِ رَبِّهِ أَحَدًا (کهف/۱۱۰)

۳- او بنده صالح خداوند و به عبادت او مفتخر است. گیرنده و رساننده پیام اوست. تَبَارَکَ الَّذِی نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَى عَبْدِهِ لِیَکُونَ لِلْعَالَمِینَ نَذِیرًا (فرقان/۱)

۴- او همانند مردم عادی زندگی می­کند. نیازهای مادی او مانند دیگران است هرچند که مشمول شرح صدر و هدایت خاص خدواند قرار گرفته است. أَلَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ (الشرح/۱ ) اورا در حالی که یتیمی بی سرپرست بوده خداونداورا مورد هدایت خاص خویش قرار داده است. أَلَمْ یَجِدْکَ یَتِیمًا فَآوَى وَوَجَدَکَ ضَالًّا فَهَدَى وَوَجَدَکَ عَائِلًا فَأَغْنَى (ضحی/۶-۷-۸).

۵- او امین پیام الهی است و مجاز به هیچ گونه دخل و تصرف در آن نمی باشد. “خداوند در قرآن فرموده است:  وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِیلِ . لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْیَمِینِ . ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِینَ (الحاقه/۴-۵-۶). اگر او به ما گفتاری نسبت دهد دست او را می گیریم و سپس رگ گردن او را قطع خواهیم کرد.

۶- وقایع زیادی از زندگی شخصی پیامبر اسلام از جمله روابط او با همسرانش در قرآن آمده که یکی از اهداف نقل این گونه قضایا زیست بشری او بوده است.

مطالعه درسیره پیامبر اسلام نیز نشان می­دهد که گویی او خود این دغدغه خاطر را داشته که مردم آمادگی چنین انحرافی را دارند تا او را همچون عیسا مسیح قداست الهی بخشند و لذا در واپسین لحظات زندگی به نزدیکان خود توصیه می­کند که به این آیه توجه کنند:

«وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِکُمْ وَمَنْ یَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُرَّ اللَّهَ شَیْئًا وَسَیَجْزِی اللَّهُ الشَّاکِرِینَ» (آل عمران/۱۴۴).”

 جالب آن است که دغدغه خاطر رسول الله (ص) بی جا نبود زیرا پس از رحلت آن حضرت با تأثیر پذیری از سنت های مسیحی، برخی از مسلمانان گفتند او نمی­میرد، او به آسمان رفته است ولی این فکر با  توجه به همین آیه شریفه به سرعت مردود اعلام شد.


[۱] – وهمین امر یکی از نقاط اعتراض مارتین لوتربر کلیسا شد. لوتر به تمایز دو مدینه قائل بود و می­گفت عیسی مسیح هرگز دامن خود را  به ملک دنیا نیالود و دست به شمشیر دنیوی نبرد زیرا  پادشاهی او در قلمرو مدینه آسمانی قرار دارد.

[۲] -عیسی در اعتقاد کلیسا با قرآن در اعتقاد مسلمین قابل مقایسه است هر دو کلمهالله اند. قرآن از مرتبه ومقامی مجرد یعنی لوح محفوظ تنزل یافته و محدث و مصحف شده است.