در مقابل مکتب معتزله، یکی از نظریه پردازان دولت در تاریخ تمدن اسلامی  ابوالحسن اشعری  (۲۶۰–۳۲۴ هجری)است. وی یکی از بنیان گزاران  مکاتب فقهی –کلامی اهل سنت بود که به مسأله سیاست توجه خاص داشت. ابوالحسن اشعری نظریه معتزله را درباره وجوب امامت قبول نداشت، زیرا معتزله وجوب را بر اساس عقل قرار می­دادند و امامت را به دلیل عقل واجب و ضروری می­شمردند. به  عکسِ عقاید معتزله، اشعری معتقد بود که تنها نص شرعی می­تواند تکلیف شرعی یا اخلاقی ایجاد کند نه عقل. اشعری به نظریه فرَق مختلف شیعه که امامت را حق ویژه اهل بیت(ع) می­دانند معترض بود و به صحت و مشروعیت خلفای چهارگانه ابوبکر و عمر و عثمان و علی(ع) به ترتیبی که هر یک انتخاب و به خلافت رسیده­اند باور داشت. امام یا خلیفه را برگزیده خدا (منصوص) نمی­دانست بلکه معتقد بود که تعیین امام، کار بشر است و این امر را باید به اختیار آزادانه اعضای جامعه واگذاشت. نظریه سیاسی اشعری را شاگردان ممتاز وی، به ویژه ابوبکر باقلانی و ابومنصور بغدادی و ماوردی توسعه و تعمیم دادند و غزالی هم به سهم خود نظریه استاد را دنبال و آن را بر وضعیت سیاسی مشخص پیاده کرد.
در واقع از قرن چهارم بود که تازه نخستین طراحانی که اساس نظام فکری و اجتماعی مخصوص دولت­های اسلامی را نهادند شروع به پیدا شدن کردند. ما به اختصار به نظریات چند تن از این نظریه پردازان اشاره می کنیم:
 
الف-نظریه ابوبکرباقلانی
 پیش از همه ابوبکر باقلانی (در گذشته سال ۴۰۳ هجری) اهل فارس از فرقه مالکی است. وی به خاطر تألیف کتاب خود به نام «التمهید» که اساس آن را بر توجیه نظریه سیاسی تسنن گذاشته ، در دربار عباسیان مقرب شد. خلافت عباسی در این مقطع تاریخی به خاطر مسلط شدن آل بویه گرفتار پاره‌پاره شدن قدرت مرکزی اش بود و این امر تأثیرات مخرب بی واسطه ای بر جایگاه مسلمانان اهل سنت گذاشته بود. نظامیان شیعه آل بویه در شرق و حمدانیان در سوریه شمالی و بین‌النهرین شمالی و غیره کنترل ممالک اسلامی را بدست داشتند. اهل سنت نه تنها مجبور به دفاع از جایگاه خود در مقابل اهل تشیع بودند بلکه همچنین مجبور بودند تا به انتقادات بسیار قوی متکلمان و عارفان و اخلاقیان شیعه پاسخ گویند. رویارویی با الهیات شیعه نه تنها بزرگترین چالش برای متکلمان اهل سنت بود بلکه یک چالش درونی نیز بود. باقلانی که متکلم موفقی بود از سوی حکومت بغداد دو مأموریت سیاسی یافت، یکی به دربار آل بویه در شیراز، و دیگر به قسطنطنیه. باقلانی برای اثبات مشروعیت عباسیان کتابی دیگر هم تألیف کرد که مفقود است.

ب-ابو منصور بغدادی:
دومین کسی که در ریختن طرح نظام فکری و اجتماعی خاص دولت اسلامی سهم دارد، ابومنصور بغدادی از فرقه شافعی متوفی به سال ۴۲۹ هجری است. وی در بغداد متولد شده اما در نیشابور می­زیسته است. وی همان متکلم و فقیه معروف و صاحب دو کتاب “الفرق بین الفرق” و” اصول الدین” است.
به نظر بغدادی به طور کلی فِرقی که از گروه اکثریت اسلامی که آنها را اهل سنت می نامد، بیرونند به دو طبقه بزرگ تقسیم می­شدند: یکی اصحاب الکفر یعنی کافران و نامؤمنان و دیگر اصحاب اهواء یعنی انشعابیون و طاغیان. مجازات اصحاب الکفر همان است که شرع برای زندقه تعیین کرده است: اعدام و مصادره اموال، در حالی که مجازات اصحاب الاهواء خفیف­تر است و اینان بدون آن که از امت اخراج شوند، در داخل امت، برای همیشه کنار گذاشته می­شوند.
تعریفی که بغدادی از اهل سنت به دست می­دهد تعریفی است بسیار وسیع. هدف وی آن است که در مقابل فرق نوآور و شورشی، اکثریت عظیم مؤمنان را در چهارچوب مکتب اهل سنت قرار دهد. به طور کلی نظریه خلافت، به گونه­یی که در کتاب­های الفرق و اصول آمده، نظریه­یی است کاملاً سنی که مشروعیت خلفای راشدین را به ترتیبی که جانشین یکدیگر شده­اند تأیید وتوجیه می­کند.
نظریه بغدادی در باره قدرت ویا به تعبیر دیگر وجوب امامت یا خلافت بیشتر بر پایه ملاحظات عقلی قرار گرفته است تا بر اساس نص. وی می­گوید مسلمانان برای مراقبت و اجرای قواعد شرعی، اجرای حدود، فرماندهی قوای مسلح، رسیدگی به امور ایتام و تقسیم فیئی به داشتن رییس یا امامی نیازمندند. استدلال­های بغدادی بیشتر بر وضعیت موجودی که وی شاهد آن بود متکی است تا بر برهان­های دقیق نظری. بغدادی تذکر می­دهد که چون اکثریت قریب به اتفاق اهل سنت، قایل به وجوب خلافت­اند، بنابراین همین امر برای اثبات ضرورت خلافت، خود بزرگترین حجت است. زیرا در این مورد اجماع مسلمین حاصل آمده است.


0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگو شرکت کنید؟
نظری بدهید!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *