مرجعیت آیت الله بروجردی

پس از فوت شیخ عبدالکریم حایری یزدی درسال ۱۳۱۵ش، هرچند مراجع مختلفی در قم و نجف با پیروان محدودی وجود داشتند اما تا اقامت آیت الله حاج سید حسین طباطبایی بروجردی در دیماه ۱۳۲۳ش در قم مرجعیت عامه ای برای جامعه تشیع تحقق نیافت. از آن تاریخ به تدریج مرجعیت عالم تشیع متوجه ایشان شد و تا سال ۱۳۴۰ که فوت ایشان رخداد وضعیت مرجعیت عامه کاملاً روشن بود.

روش سیاسی ایشان کاملاً پیروی از مؤسس حوزه یعنی شیخ عبدالکریم حایری یزدی بود. با قطع نظر از نظرات فقهی ایشان در خصوص اختیارات فقیه، آنچه در مشی عملی ایشان دیده شده همان باور به نهاد «مرجعیت» وصدور فتوا و نظارت برای فقیه و نه ولایت بوده است. ایشان در مدت ۱۷ سال مرجعیتشان هرگز مداخله مستقیم در امور سیاسی نکردند و فقط در موارد لازم پیامهای ارشادی و گاهی اعتراضی برای سران حکومت ارسال می فرمودند.

اینجانب با یک واسطه موثق جملاتی از ایشان به شرح زیر شنیده ام :

«اینجانب نجف را اگر ترک کردم و برای اقامت به موطن خودم بروجرد مراجعت کردم صرفاً بدین خاطر بود که دو استادم ملامحمد کاظم خراسانی و سید محمد کاظم طباطبایی یزدی بر سر موضوع حکومت مشروطه در ایران اختلاف شدید داشتند یکی طرفدار مشروطیت و دیگری طرفدار استبداد سلطنتی بودند. و من به دخالت روحانیت در سیاست معتقد نبودم و نمی خواستم با اساتیدم مخالفت کنم. حتی هنوز مطمئن نیستم که مداخله میرزای شیرازی به نفع اسلام و مسلمین تمام شد یا خیر. از روزی هم که در قم مقیم شده ام جز ارشاد و گاهی اعتراض هرگز مداخله ای نکرده ام. چندی قبل که شنیده بودم می خواهند به زنان حق رأی درانتخابات بدهند پیام اعتراضی دادم و از طرف حکومت کسی آمد من گفتم شما اول به مردان حق رأی آزاد بدهید و سپس به زنان!! و وقتی از سوی شاه آمدند و با این استدلال که اصلاحات اراضی در همه کشورهای اسلامی انجام شده می خواستند من را قانع به قبول کنند در جواب گفتم در آن ممالک اول جمهوری شده و سپس این اقدامات صورت گرفته و لذا رفتند ومتوقف کردند.».

مهمترین رخداد سیاسی دوران مرجعیت آیت الله بروجردی که نوعی مزاحمت و مشکل برای ایشان شده، تشکیل یک حزب افراطی بود تحت عنوان «فداییان اسلام» به رهبری سید مجتبی نواب صفوی. البته تأسیس این حزب درسال ۱۳۲۰ قبل از مرجعیت عامه آیت الله بروجردی بود. آنان سید احمد کسروی را درسال ۱۳۲۴ به ضرب چاقو ترور کردند وکشتند. آنان مقصد وهدف خودرا تشکیل حکومت اسلامی بیان می کردند.

فداییان در شرح اندیشه‌های خود در رابطه با حکومت اسلامی، نخستین برنامهٔ مدون خود را به صورت قانون اساسی و بر پایهٔ مبانی اسلامی خود در قالب کتابی با نام «جامعه وحکومت اسلامی» به قلم نواب صفوی ارائه دادند که به مانیفست فدائیان اسلام و مبنای سنت فکری این جریان بدل شد. این برنامه قاعدتاً باید در سالهای ۲۹–۱۳۲۸ تدوین یافته باشد، سرانجام در سال ۱۳۲۹ به صورت هماهنگ و هم‌زمان بین رجال سیاسی و مذهبی از طریق پست توزیع گردید. مأموران امنیتی که از این ماجرا غافلگیر شده بودند، سعی در جمع‌آوری مابقی کتب کردند که موفق نشدند(فداییان اسلام، تاریخ، عملکرد، اندیشه، سید هادی خسروشاهی، تهران، اطلاعات، ۱۳۷۵)

ظاهراً کتابی که نویسنده محترم نامش را «جامعه وحکومت اسلامی» معرفی کرده همان است که به نام های دیگر از جمله «راهنمای حقایق» یا «اعلامیه فداییان اسلام» نیز منتشرشده است .

نواب صفوی که به شدت از ساختار حوزه علمیه و شخص  آیت الله بروجردی مرجع تقلید عامه شیعیان ناراضی بود، حملات شخصی شدیدی را نیز نثار او می‌کند. درجایی از آن کتاب  بدون آنکه خطاب به آیت الله بروجردی کرده باشد، عبارتی آمده که اینجانب بعید میدانم خطاب به ایشان باشد و بیشتر به نظر می رسد خطاب به علمای درباری است : عبارت مزبور  چنین  :

« تو ای بی‌وفا! اگر در محراب و برمنبر و مسند پیغمبر و مرجعیت اسلام هم قرار گرفتی با دشمنان دنیا پرست اسلام بیشتر تماس می گرفتی. مهربان تر بودی و با دلسوختگان و فداکاران اسلام و علمای فداکار و دلسوخته و رنج کشیده اسلام و اولیای خدا درشتی و مخالفت نمودی بحدی که برای جنگیدن با آنها وپشتیبانی کردن از دشمنان اسلام بخاطر حفظ منافع دنیای خود از عناوین روحانیت و اسلام هم برعلیه آن دلسوختگان اسلام و دین خدا استفاده نمودی آخ ، آخ ای بشر بی وفا بخدا سگ از توی بی وفا شریف تر است، اولئک کالانعام بل هم اضل سبیلا ای کاش سگی بودی و بقدر سگ از ولی نعمت پر مهر خود دفاع می کردی !»(راهنمای حقایق، اعلامیه فدائیان اسلام ، ص ۸۵)

     فداییان فعالیت وتظاهرات خود را به صحن مدرسه فیضه کشاندند و بعد از ظهرها در این مدرسه که محل اجتماع طلاب در قم بود جمع می شدند و با شعارهای تند سیاسی طلاب را به دور خود جمع می کردند.

مخالفت فداییان اسلام با آیت الله بروجردی به سمع ایشان می رسید تا اینکه یک روز ایشان درجلسه درسشان حمله سختی به فداییان کردند. ماجرای آن جلسه درس را اینجانب از چند تن از شاگردان ایشان که در جلسه حاضر بودند شنیده ام که تقریباً همه مانند هم است ولی مفصل تر  و کاملتر از همه نقلی است که مرحوم استاد محمد واعظ زاده خراسانی که از شاگردان خاص و از نزدیکان آیت الله بروجردی بودند،‌ و در جلسه مزبور حضور داشتند و شخصاً برای خودم بیان کردند. من به اختصار نقل می کنم:

ایشان پس از پایان درس گفتند «این عده که این روزها حوزه را بهم ریخته اند و علیه من سخن می گویند، چه میگویند و چه می خواهند؟ اینها رادّ برمن هستند. آیا می توان به آنهایی که از آنها حمایت می کنند مسلمان گفت ؟!! اینها با این بساط مخالفند و چیز دیگری می خواهند.»

حسب تفسیر و برداشت استاد واعظ زاده خراسانی، منظور ایشان ازین بساط ، مرجعیت بود و منظورشان از چیز دیگر حکومت اسلامی بود.

همانروز بعد از ظهر چند تن از طلاب لرستانی در مدرسه فیضیه با چوب و سایر سلاحهای سرد فداییان را مضروب کردند و از مدرسه بیرون راندند. سر دسته ضاربین دو نفر بودند شیخ علی طاهری لرستانی و شیخ اسمعیل معزی ملایری بودند.

بعد از انقلاب اسلامی شیخ اسمعیل معزی که از ملایر به نمایندگی مجلس انتخاب شد و اعتبار نامه اش در مجلس به دلیل همین اقدام مورد ایراد و اعتراض برخی نمایندگان قرار گرفت، او در دفاع از خویش گفت که این اقدام را به دستور آیت الله بروجردی انجام داده است.

اینجانب از یکی از رجال موثق اعضای شورای نگهبان آن ایام شنیدم که معزی به دنیال دفاعیات خود به شورا آمد و خطاب به آیت الله صافی گلپایگانی گفت آیت الله بروجردی ما را خواست و به ما گفت بروید اینها را به هر نحو که شده از مدرسه بیرونشان کنید. من گفتم حضرت آیت الله اینها مسلح هستند ممکن است ما را بکشند!! فرمودند اگر شما را در این راه کشتند شهید محسوب خواهید شد.!!

سرکردگان فداییان اسلام توسط دستگاه مورد دستگیری و تعقیب قرار گرفتند و مرحوم آیت الله بروجردی نهایت سعی خود را برای نجات آنان به خرج دادند که متاسفانه کارگر نیفتاد ونواب صفوی ویارانش سال ۱۳۳۴ش اعدام شدند.

با فوت آیت الله بروجردی درسال ۱۳۴۰ش مرجعیت مجدداً از قم به نجف منتقل شد و در آنجا مراجع مختلفی وجود داشتند و مرجعیت واحد عامه وجود نیافت. در ایران نیز بزرگان متعددی بودند که هریک پیروانی داشتند. تا آنکه در سال ۱۳۴۲ نهضت اسلامی توسط علماء آغازشد. نهضت علما در مراحل اولیه به صورت اعتراض به قوانین مصوب و به تدریج مبدل به اعتراض به شاه و سرانجام در رهبری امام خمینی(طاب ثراه) منحصر شد.


0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگو شرکت کنید؟
نظری بدهید!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *